۱۳۸۸ تیر ۸, دوشنبه

دوبيتي



تمام آرزويم ديدنت بود

بذار از شوق ديدارت بميرم

بذار از هرم جانبخش نفسهات

بنوشم, تا دوباره جان بگيرم


تو چشماي تو وقتي خيره موندم

تمام آرزوم شد خيسِ بارون

به شوق خاطراتت زنده بودم

دلم در آتش و در حسرت و خون


نگاهِ تو مثل يك روزنِ نور

شبا مثل هلالِ زردِ مهتاب

تو سرماي نفسگيرِ زمستون

برام گرماي خوشبختي آفتاب

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر