۱۳۸۸ تیر ۸, دوشنبه

یقین آفتاب


امروز خندانيم و خوش, كان جان جانان ميرسد

چون شهد شيرين عسل بر كام ايران ميرسد


خشك است لب از تشنكي, آب زلال است او ترا

از چشمة جوشندهيي يا جويباران ميرسد


ميهن! يقين آفتاب, سوزد زمستان ترا

سر سبز شو چون بوستان, فصل بهاران ميرسد


پير از غمان گشتي اگر, گردي جوان از بخت او

آن يوسف گمگشته ات, بر پير كنعان ميرسد


آن دلنواز و دلبرت, پيداست در هر منظرت

جان است او در پيكرت, پيدا و پنهان ميرسد



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر