در برهوت فلاتِ سوداگران
در جدال خداوندگان سنگي و توتميان
آفتاب بر مدار خار چراني چرخيد
كه ثقل پيمان فرزانگان بود
شبابِ سنگستان و چشم هاي بره
تلفيق همسازِ شورش و فضيلت
دريايي كه
بندرگاهش عشق بود و عدالت
در پهنايِ تفتة دوشيزگانِ گور
شيرِ داغِ كدام پستان
گلوي تشنه ات را سيراب كرد
تا كوثري از تو بجوشد كه
خدا هم بر زلالش ببالد و افتخار كند؟
چندبار رمة بزغاله هاي خارخوار
هوس شنيدن آوازي را از گوشت ربودند
و پلك هايت حسرت صداي موسيقي را
با لهجة صحرا برهم نهادند؟
چند بار صداي گرسنگي
ميلِ يك لقمة دلپذير را در اشتهاي تو تبخير كرد؟
حجازي امي!
چشمانِ تو
ولايت كدام عشق بود
كه نمازخانة قلبِ بانوي مكه شد
و هلالِ نقره اي پيشاني آسمان
در حيرت آن راز
تا آستان صبحگاهي در گرد تو پرپر مي زد؟
خدا هم دچارش!
زيرا كه عشق, بندة اش بود
و ترازو براي تقسيم آن
محتاجِ ميزان و انصافش.
آري!
شبي كه نغمه از دهانِ هاتِفِ غار
تا امتداد ستارگان طنين انداخت
خدا هم دچارش شد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر