براي زلزله زدگان رودبار و منجيل تابستان69
در تنهايي باغ مي گريند
رديف زيتونهاي خميده رودبار
از وحشت بي انتهاي اين شب تيره
از حريص دهان گشودة اين زمين
از ناله كف آلود رودِ سپيد
كه بر جدار سنگي دندان مي كوبد.
چه تيره صبحي است,
اين صبح؟!
كودك فرو افتاده از قاب تاقچه
بر نعش مادرش لبخند مي زند
چه بيگانه بهاري است,
اين بهار؟!
هنوز تابستان را نپيموده,
بر چهره زرد پاييز بوسه مي زند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر