«موسي، اگر صخره بود، چه صخره استواري بود
و اگر كوه بود چه كوه پايداري بود»
مسعود
هرگز نخواسته بودم كه قديس باشم،
زيراكه از خون تو چيزي در رگ من جهيد
كه هيچ پيامبري پاك تر از آن نتواندم كرد
هرگز نخواسته بودم كه عاشق باشم
زيرا كه عشق پيش ضمير آبگونهات
بركهيي حقير بود از خس.
هرگز نخواسته بودم كه عابد باشم
زيرا كه، يك سجده بر تنديس استوار تو مرا بس.
هرگز نخواسته بودم كه صخره باشم
صخره، وقتي از تب موج توفان مي سازد
كز حقوق تو صيقل خورده باشد
هرگز نخواسته بودم كه كوه باشم
كوه، وقتي شتاب باد ديوانه را به آغوش مي كشد
كز استواري تو جوشيده باشد
هرگز نميخواهم كه پيامبر باشم
زيرا كه،
يك لحظه سائيدن با شب جاودانگيت
تا معراج خواهدم برد.
78/11/19
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر