۱۳۸۸ تیر ۸, دوشنبه

بشارت



چرا بي رنگ و سردم

هيچ ميداني؟

يا چرا خاموش و پردردم؟

ليك مي دانم شبي

در خلوتي خواهم گريخت


آن غرور بي صدا را زير گام خاطره

مدفون خواهم كرد

رنگ چشمانم را عوض خواهم كرد

با اشكي

اندوهم را خواهم ريخت


هيچ مي داني؟

زاده خواهم شد ديگربار

رقص خواهم كرد كولي وار

در حرير سبز روياهاي خود

از عبور تا عبور

از ديار آفتاب

تا آواز نور

پرواز خواهم كرد.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر