۱۳۸۸ تیر ۸, دوشنبه

خواب و بیداری



يك شبي در خوابِ سنگين روح من تسخير شد

در ميانِ حلقة گيسوي تو زنجير شد


خواب ديدم شوكتِ مهتابِ آن اوج فلك

چون فرو افتاد و در بيداريم تأخير شد


اشكهايي كز فروغِ چشمِ پر آشوب تو

قطره قطره در نگاهم مي چكيد, تبخير شد


تا غزل خواندي و گفتي قصة ماه و پلنگ

واژههاي شعر من در حسِ تو تفسير شد


مي شمردم مشت مشت نام ستاره در فلك

تا رسيد بر نام تو صدها هزار تكثير شد


تابِ سردِ نيزة صبح و نماز بامداد

بانگِ بيتاب خروس در گوش من تكبير شد


در خيال و وهمِ حجمِ خواب مي ديدم, ولي

كه آنچه در بيداريم مي خواستم تعبير شد



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر