يك شبي در خوابِ سنگين روح من تسخير شد
در ميانِ حلقة گيسوي تو زنجير شد
خواب ديدم شوكتِ مهتابِ آن اوج فلك
چون فرو افتاد و در بيداريم تأخير شد
اشكهايي كز فروغِ چشمِ پر آشوب تو
قطره قطره در نگاهم مي چكيد, تبخير شد
تا غزل خواندي و گفتي قصة ماه و پلنگ
واژههاي شعر من در حسِ تو تفسير شد
مي شمردم مشت مشت نام ستاره در فلك
تا رسيد بر نام تو صدها هزار تكثير شد
تابِ سردِ نيزة صبح و نماز بامداد
بانگِ بيتاب خروس در گوش من تكبير شد
در خيال و وهمِ حجمِ خواب مي ديدم, ولي
كه آنچه در بيداريم مي خواستم تعبير شد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر