آتش مي نوشانه ام
آه,
اي جان آفتاب
چون روح آب*
گفتي,
ذره ذره شو تا اتم
و كاشتي مرا در سطح ستاره
تا از ارتفاع سبز انسان
خوشه خوشه بيارم
صميمي تر از باران
گفتي
گُم شو در خاك
بي رنگ و بي باك
تا اين شگفت
اين يقين را
باز يابم در افلاك
گفتي
در مردمك چشم و اين آن
پنهان شو
آشكار و نهان
تا از چشم هزار آينه
فرو ريزم
روشنتر از آب.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر