۱۳۸۸ تیر ۸, دوشنبه

خورشید خندان من



اي دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من(1)


پيچ و تاب شعلة چشمان تو

داده برباد اين سر و سامان من


رازهاي خلوتِ خويشم شدي

تا گشود چشم تو در چشمان من


من كه تاق آسمان سابيدهام

برده عشقت دينم و ايمان من


روز و شب افتادهام بر دامنت

كي شود دست تو بر دامان من؟


داغ حسرت ميگذاشتي بر دلم

اي دريغ, هرگز نگفتي: جان من!

اين تو بودي ابر باران خيز چشم

در شب تنهاييِ وگريان من


سي بهار است با خيال روي تو

ماندهام بر عهد و بر پيمان من


ميشكوفم از طنين خندهات

آه, بخند! خورشيدك خندان من


********

(1): بيت اول, وامي است از يك مثنوي فروغ فرخزاد



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر