اي دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من(1)
پيچ و تاب شعلة چشمان تو
داده برباد اين سر و سامان من
رازهاي خلوتِ خويشم شدي
تا گشود چشم تو در چشمان من
من كه تاق آسمان سابيدهام
برده عشقت دينم و ايمان من
روز و شب افتادهام بر دامنت
كي شود دست تو بر دامان من؟
داغ حسرت ميگذاشتي بر دلم
اي دريغ, هرگز نگفتي: جان من!
اين تو بودي ابر باران خيز چشم
در شب تنهاييِ وگريان من
سي بهار است با خيال روي تو
ماندهام بر عهد و بر پيمان من
ميشكوفم از طنين خندهات
آه, بخند! خورشيدك خندان من
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر