براي مصيبت زدگان زلزله بم
غم,
خنجري است در گوشت تن فرو مي خزد
در ويرانه هاي خشت و خون و جسد
لبهاي معصومانة كودكي
مكيدن را زير آوار جا گذاشت
پستانكي منتظر است
و حسرت بوسة ناتمام مادري
بر لبهاي خاموش منتظرش.
غم,
خنجري است در گوشت تن فرو ميخزد
آغوشهاي بازِ خشكيده
بيرون ميجهند
از لابلاي آهن و آجر
و دستهاي نااميدي, فريادي را
عكسي هنوز به ميلادش ميانديشد
بي آنكه بداند
فصل مرگِ ميلاد شكفته است.
غم,
خنجري است در گوشت تن فرو ميخزد
اينجا,
مردي روياهايش را
به خاك فشرده است
اينجا,
زني حلاوت آغوش كودكش را
اينجا,
دختري التهاب زيبايياش
اينجا,
پسري كامهاي نشكفته اش
اينجا
پير مردي خميازه نا تمامش را
اينجا,
چشمان منتظرِ مادر بزرگي
اينجا,
صداي خندهيي
اينجا,
فريادِ منجمدِ گلويي
اينجا,
سفرة گشودة گرسنگي
اينجا,
تمام اينجا, تمام اينجا
گوشتپاره است و خون و خشمِ خفته....
غم,
خنجري است در گوشت تن فرو ميخزد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر