فوارة منجمد
گونه بر گونه خورشيد,
با سياهي هيبتش
قرني است
به تماشا گشوده راز خويش را
با شكوه قامت
و چهار زانوي سترگ
نفس حيرت در جان آهن
در تازيانه زمستان
خفته در ضخامت مه و دود
در هياهوي تابستان
با من از تاريخ بگو!
اي تنها ترين شاهد منجمد!
منم, تبعيدي
تكرار سالهاي اندوهت
سالهاي نظاره بر خاك آلوده بيگانگان
منم,
فرياد گلوي خيابانهايت,
عصياني و بي قرار
تكرار بوي باروت ميدانهايت
ايفل, هنوز زنده اي
در استخوانهاي آهنيت
در نگاه مورچگان قرن اتم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر