۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه

رستاخیز گل

عقاب پروازت را ربود

كبوتر رهايي‌ات

و قناري ترانه‌ات را.

من خنده‌هايت را دزديدم

تا در پوست شادي تزريق شوم

الماس،

رخشندگي ات را

تا در برابرش آينه سرخم كند.


سرانگشتانت

شوقِ خشم رسم مي‌كرد

كساني

رسمت را ربودند

تا رسمِ فردايشان تو باشي.


نه!

رستاخيز گٌلي شدي كه

بهار به شكُفتنت حسادت مي كند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر